به جبران گذشته

ساخت وبلاگ
یکی هست (تو) و هیچکس نیست....وسیع، همه جا، همیشه، غیر موسمی، غیر موقت..خدای یکی یک دانه ام، از همین مدل بیزحمت از الان الی الابد.... لطفا.همین توحید این مدلی که عمل بسازد که بعد از الف اش، ب بیاید بعد پ و تا ی برود، طلب می کنم...می دانم روی طلب حساسی، نیازمندم خدا، گدای محتاج مستاصل به توحیدم خدا..توحید در بینش نه.. این هم چرا...ولی در ایدئولوژی، موحدم کن... در تمام منطقه وجودی ام فرمانروا شو، در همه منطقه اجتماعی اطرافم، فرمانروا باش خدا.عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست... (از تو)صف مرا از این اوج و موج درونی و بیرونی جدا کن. جای من پشت سر خودت باشد. صف این ها سر و ته ندارد..می خواهم با نظم و ترتیب توی طرح خودت، خط خودت، راه خودت، انقدری بایستم که .... که.... که..... خودت می دانی.انقدری که بگویی فلانی، عبدم بیا. بیا کنار خودم، عند خودم... هر چه این مدت نگاهت کردم درست ایستاده بودی، بازیگوشی نکردی، حواس پرت نبودی، بیا جانم بیا نزد خودم... ساده نه، با تشریفات بیا.. رنگین بیا... به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 12:02

تنها خدای منعزیزترین وجود زندگی منمی خواستم جسارت کنم محضر تو کمی اظهار دلتنگی دنیایی ام را برایت بریزم وسط. بریزم توی بغل خودت تا بلکه آرام شوم..نمی دانم چرا از وقتی که گفته اند مدیر گروه باشم و من چندباری طفره رفتم و نشد که نباشم، چقدر نمک روی زخمم پاشیده شده...قشنگ می سوزم...مستعد دلتنگی وحشتناکی شده ام...بنده ات نیست و من توی این ایام عجیب غریب دست تنهایی و نابلدی و .... اشک توی چشمم حلقه می زند تند تند...بنده ات نیست و من دارم از نبودنش درست توی این نیاز عجیب غریب به راهنمایی هایش، به بودنش، به کنارم بودنش.. امتحان سختی پس می دهم...در گوشی به خودت می گویم او را این همه دوست داشتی که نگذاشتی بماند برای ما؟یا من حسابی دلم را قرص کرده بودم به بودنش به ماندش، به حالا حالاها نرفتنش..... که تو بردی پیش خودت؟چقدر دلم برای راهنمایی هایش تنگ است. کار راه انداختنش، همیشه مراحم هستم گفتن هایش، هروقت کار داشتی من هستم گفتن هایش، و خیلی چیزهای دیگر ...دلم خیلی خیلی می بارد خدا....انگار آسمان هم همین الان ... چه باران قشنگی..ممنونم که با من حرف زدی خدا...سلامم را برسان. مراقبش باش، اگر می شود اجازه بده حضورش را حس کنم... نبینمش، ولی باشددلم گرفته خدابدجور یادم می آید دلم می بارد خداتنها چیزی است درعمرم که در لحظه می توانم برایش اشک بریزم...اجازه بده باشد.....نور به قبرت ببارد عزیز خدا..... به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 12:02

سلام عزیزترینم

می دانم که می دانی

می دانی که می دانم

ولی خدایا عزیزترین وجودی که هنوز ذره ای ندانسته ام تو را

سخت و محکم

آرام و آهسته

متقن و فهمیده

هوشیار و باهوش

این چند تا را برای کار جدید طلب دارم.

می دانم که می دانی

می دانی که شرمنده ام

به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 12:02